استخر رفتن من و مانی
امروز هوا کمی بیش از اندازه گرم بود به خاطر همین به مانی گفتم بابایی بریم استخر؟ اونم که از خداش بود منو دیگه ول نکرد از موقعیکه از سر کار اومدم گردنمو گرفت و گفت باباجون بریم استخر منم چون بهش قول داده بودم گفتم بریم خلاصه ساعت شش با هم رفتیم استخر .
قربونش برم میخواد احتمالا قهرمان شنای دنیا بشه چون خیلی با دل وجرات با من اومد توی سه متری و منو گرفت و ول نکرد هی می گفت کمر منو بگیر و هی خودش پا میزد. خلاصه برای اون امروز روز دیگری بود
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی