مانيماني، تا این لحظه: 18 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

ترنم یک عشق ابدی

داستانهاي من و بابام قسمت يازدهم(ماهي كوچولو)

1390/4/15 11:05
نویسنده : مامان مانی
243 بازدید
اشتراک گذاری

من و بابام رفته بوديم كنا دريا گردش كنيم. در همان جا بود كه با يك ملوان دوست شديم. در يك كشتي كار مي كرد و كارش دريانوردي بود.

آن ملوان يك روز برايم يك ماهي كوچولو آورد و گفت: اين را از وسط اقيانوس آورده ام. اگر خوب از آن مواظبت كني، خيلي زود بزرگ مي شود. وقتي كه بزرگ شد، بايد به دريا برگردد، چون خوراكش فقط ماهي است.

ماهي كوچولو را به خانه برديم. يك ظرف بلوري قشنگ را پر از آب كرديم و ماهي كوچولو را توي آن انداختيم.

يك روز ديديم كه ماهي كوچولو آن قدر بزرگ شده است كه ديگر نمي تواند توي آن ظرف زندگي كند.

توي انبار حياط خانمه ما يك وان كهنه حمام داشتيم. من و بابام آن وان را پر از آب كرديم. بعد هم رفتيم و ماهي را برديم و توي وان انداختيم.

چند روز بعد رفتيم تا سري به ماهي بزنيم. ديديم كه ماهي كوچولوي من از وان حمام هم بزرگتر شده است. من و بابام رفتيم و يك سطل پر از ماهي برايش خريديم و آورديم.

غذاي آن ماهي عجيب و غريب فقط ماهي بود. هر چه مي خورد سير نمي شد. كار من وبابام هم، از صبح تا شب، اين بود كه برايش ماهي ببريم و بدهيم بخورد.

يك روز كه برايش ماهي مي برديم، ديديم كه ماهي كوچولوي من آن قدر بزرگ شده است كه انبار را خراب كرده است. نمي دانستيم كه چطور آن را به دريا برگردانيم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)