دلنوشته
-هرگاه عشق به پشت درب قلبت رسيد، آن را به توان پروردگار برسان و در زير راديكال دنيا جذر دوست داشتن را بگير، چرا كه بنده تنها وسيلهاي بيش نيست.
-بر ديوار دل، قاب عكسي از بهشت آويختهام تا هميشه و هر روز به اميد آن سهم خود را از دنيا برگيرم.
-بيا به زمان، قفلي از جنس صبر زنيم، شايد كه مشق عشق را رقم زنيم.
-از ستارهها به سوي مهتاب، پلكاني از جنس نور ميسازم تا راه زمين را گم نكنم.
-ميخواهم دُر فيروزهاي ذهنم را از درياي موّاج هستي بستانم.
-قلب تشنه من، تنها با نوشيدن نگاه خندان تو آرام ميگيرد.
-هرگاه عشق به پشت درب قلبت رسيد، آن را به توان پروردگار برسان و در زير راديكال دنيا جذر دوست داشتن را بگير، چرا كه بنده تنها وسيلهاي بيش نيست.
-بر ديوار دل، قاب عكسي از بهشت آويختهام تا هميشه و هر روز به اميد آن سهم خود را از دنيا برگيرم.
-بيا به زمان، قفلي از جنس صبر زنيم، شايد كه مشق عشق را رقم زنيم.
-از ستارهها به سوي مهتاب، پلكاني از جنس نور ميسازم تا راه زمين را گم نكنم.
-ميخواهم دُر فيروزهاي ذهنم را از درياي موّاج هستي بستانم.
-قلب تشنه من، تنها با نوشيدن نگاه خندان تو آرام ميگيرد.
-ميدانم كه واژهها محدود و دامنه وصف تو نامحدود است؛ پس تو را با آياتي از دل، نقش ميبندم بر لوح مغزم و با نشانههاي عشقت بالي براي پرواز در ابديّت ميسازم.
-وقتي قلم عقل را بر دفتر دل گذاشتم، چيزي جز خود نيافتم؛ اما وقتي قلم دل بر دفتر عقل نهادم، چيزي جز تو نيافتم.
-خاطرات تلخ را به قلب خستهام وصله كردم، صاحبان آنها را در گورستان دل به خاك سپردم و فاتحه فراموشي برايشان خواندم.
-سلامي به تازگي روزهاي بهاري و به گرماي خورشيد تابستاني و به رؤياي زرد پاييز و به بلنداي شبهاي يلداي زمستاني.
-از پيلههاي تنهاييام لباسي از جنس فروغ ميبافم و بر تن رنجورم ميآويزم، شايد كه روزي مسافر صبر از خيابان اميد گذر كند.
-عزم را جزم كن، چشمهايت را با آب زندگي بشوي و پنبههاي نخواستن را از گوشهايت بيرون بكش و معجون انكار را كنار بگذار و جام عشق را سر بكش.