مانيماني، تا این لحظه: 18 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

ترنم یک عشق ابدی

داستانهای من و بابام قسمت هفدهم(قد من و قد درخت)

1390/4/17 0:53
نویسنده : مامان مانی
261 بازدید
اشتراک گذاری

بهار بود. نهال سيبي كه بابام آخر زمستان در باغچه خانه مان كاشته بود پر از جوانه شده بود.

يك روز از بابام پرسيدم: اين درخت زودتر قد مي كشد يا من؟

بابام گفت: اگر يك سال صبر كني، خودت مي فهمي.

آن وقت، بابام چكش و يك ميخ بزرگ برداشت. با هم به كنار درخت رفتيم. من كنار درخت ايستادم. بابام قد مرا اندازه گرفت و درست بالاي سرم، ميخ را با چكش به درخت كوبيد.

بهار و تابستان و پاييز و زمستان گذشت و باز هم بهار آمد. در يكي از روزهاي بهار، باز بابام يك ميخ و چكش برداشت و گفت: يك سال گذشته است. حالا مي رويم تا ببينيم تو زودتر قد كشيده اي يا درخت!

من و بابام به كنار همان درخت رفتيم. من كنار درخت ايستادم. ولي، هر چه كردم، سرم به ميخ كه در بهار سال گذشته به درخت كوبيده بوديم نرسيد.

بابام گفت: اگر بخواهي بفهمي كه درخت در اين يك سال چقدر بيشتر از تو قد كشيده است، بايد يك ميخ ديگر، بالاي سرت، به درخت بكوبم.

گفتم: نه، مي ترسم دردش بيايد!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)