مانيماني، تا این لحظه: 18 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

ترنم یک عشق ابدی

داستانهاي من و بابام قسمت بيست و پنجم(مرد حقه باز)

1390/4/18 11:10
نویسنده : مامان مانی
242 بازدید
اشتراک گذاری

من و بابام داشتيم توي خيابان گردش مي كرديم. مردي را ديدم كه داشت يك گاري پر از اسباب را به زحمت از يك سربالايي بالا مي برد. خيلي خسته شده بود. نفس نفس مي زد و عرق مي ريخت.

دلمان برايش سوخت. به او كمك كرديم تا بيشتر از آن خسته نشود.

چيزي نگذشت كه ديديم گاري خيلي سنگينتر شده است. باز هم گاري را هول داديم و بالا برديم. ما هم ديگر خيلي خسته شده بوديم.

بابام جلوتر رفت تا گاري را از كنار آن هول بدهد. آن وقت بود كه چشمش به آن مرد حقه باز افتاد و خيلي ناراحت شد. ما داشتيم زحمت مي كشيديم و به او كمك مي كرديم. ولي آن مرد حقه باز  خيلي راحت جلو گاري نشسته بود. سيگار مي كشيد و گاري سواري مي كرد.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

ali
19 تیر 90 15:40
amo joon kheili mamnoon az inke inhame dastanaye man"&babam ro to webeton gozashted.man ketabamo ba khodam nayovordam safar va mamanamo majbor
kardam hamasho baram khond

خواهش میکنم عمو جون امیدوارم سفر بهت خوش بگذره
ali
19 تیر 90 15:46
mamanam mege to ro khoda mahi ye dastan bezarid.akhe fekr konam alan cheshash dard gerefte o baz nemishe.vali amo shoma ghosh nade , mamana tanbalan 25 ghesmat beshtar bod mage?
باشه عمو جون روزی چند بار برات قصه میزارم تا مامان تنبل برات بخونه