مانيماني، تا این لحظه: 18 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

ترنم یک عشق ابدی

داستانهاي من و بابام قسمت سيزدهم(سگ تربيت شده)

1390/4/15 11:11
نویسنده : مامان مانی
262 بازدید
اشتراک گذاری

من و بابام رفته بوديم كنار دريا گردش كنيم. سگمان را هم همراه برده بوديم.

من عصاي بابام را به سگمان نشان دادم و آن را توي دريا انداختم. سگ رفت و شناكنان عصا را آورد.

آقايي هم داشت كنار دريا گردش مي كرد. او هم عصايي در دست داشت. ديده بود كه چطور سگ ما رفت و عصاي بابام را آورد. از كار سگ ما خيلي خوشش آمده بود. او هم عصايش را به سگ ما نشان داد و آن را توي دريا انداخت. منتظر بود كه سگ ما برود و عصا را برايش بياورد. ولي سگ ما ياد گرفته بود كه فقط چيزهايي را كه من و بابام مي انداختيم بياورد.

دلم خيلي سوخت. آخر آن آقا مجبور شد كه لباسهايش را بكند و خودش برود و عصايش را از توي دريا بياورد. نمي دانست كه سگ ما براي چه كاري تربيت شده است.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)