مانيماني، تا این لحظه: 18 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

ترنم یک عشق ابدی

داستانهاي من و بابام قسمت بيست و سوم(شباهت و خشم)

1390/4/18 11:08
نویسنده : مامان مانی
314 بازدید
اشتراک گذاری

آقايي به ديدن بابام آمده بود. بابام و آن آقا مدتها با هم حرف زدند. من حوصله ام سر رفته بود. براي اينكه خودم را مشغول كنم، رفتم و يك صفحه كاغذ نقاشي و رنگ و قلم مو آوردم. گوشه اي نشستم وصورت آن آقا را نقاشي كردم. بعد هم آن نقاشي را بردم و به آن آقا نشان دادم.

آن آقا نگاهي به نقاشي من انداخت و خنده اش گرفت. بابام هم آمد و نقاشي مرا ديد و از آن خوشش آمد. بعد هم به آن آقا گفت: صورت شما را نقاشي كرده است. ببينيد چقدر شبيه شما است!

آن آقا، تا اين حرف را شنيد، اوقاتش تلخ شد و گفت: اين منم؟

من خوشحال بودم كه صورت آن آقا را آن قدر شبيه و خوب نقاشي كرده بودم. ولي آن آقا، تا چشمش به صورت خودش افتاد، عصباني شد و نقاشي مرا پاره پاره كرد. نمي دانم چرا بعضي از مردم از ديدن خودشان وحشت دارند.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)