مانيماني، تا این لحظه: 18 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره

ترنم یک عشق ابدی

داستانهای من و بابام قسمت پنجاه و ششم (بابای خاموش شده)

1390/4/31 14:27
نویسنده : مامان مانی
743 بازدید
اشتراک گذاری

وقتي كه از مدرسه به خانه آمدم، ديدم كه از پنجره اتاقمان دود زيادي بيرون مي آيد. فكر كردم كه خانه مان آتش گرفته است. دويدم و رفتم و يك سطل آب آوردم. آب را از پنجره توي اتاق ريختم.

دود تمام شد. ولي بابام، كه آب از سر و رويش مي چكيد، سرش را از پنجره بيرون آورد و گفت: پسر جان، اين چه كاري بود كه كردي، چرا پيپم را خاموش كردي؟

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)