مانيماني، تا این لحظه: 18 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

ترنم یک عشق ابدی

داستانهای من و بابام قسمت هفتاد و یکم(نقاش ناشی)

1390/5/10 0:54
نویسنده : مامان مانی
382 بازدید
اشتراک گذاری

توي اتاق توپ بازي مي كردم. يك توپ كوچك برداشته بودم و آن را با چوب به اين طرف و آن طرف مي زدم.
توپ به آينه خورد و آن را شكست. اين آينه اي بود كه بابام جلو آن لباسش را مي پويشيد و مرتب مي كرد.
خيلي دلم سوخت. نشستم فكر كردم كه جواب بابام را چه بدهم! رفتم و يك صندلي آوردم. روي صندلي رفتم و بقيه آينه را هم شكستم. تكه هاي آينه شكسته را جمع كردم و بردم و دور ريختم. آن وقت، رفتم و رنگ و قلم مو آوردم و شكل بابام را، جاي آينه شكسته نقاشي كردم.
بابام آمد تا جلو آينه كراواتش را ببندد. او كروات زده بود، ولي من برايش پاپيون كشيده بودم.
چاره اي نداشتم، جز اينكه غصه دار از آن اتاق بروم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)