مانيماني، تا این لحظه: 18 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

ترنم یک عشق ابدی

داستانهای من و بابام قسمت هفتاد و چهارم (دزد)

1390/5/10 0:59
نویسنده : مامان مانی
362 بازدید
اشتراک گذاری

شب بود. من و بابام خوابيده بوديم. صداي پايي شنيديم و از خواب پريديم.

در باز شد. دزدي، پا برهنه، آهسته توي اتاق ما آمد. يك هفت تير هم در دستش بود.

بابام هفت تير اسباب بازي مرا برداشت تا دزد را بترساند. دزد و بابام مدتي با هفت تيرهايشان به طرف هم تيراندازي كردند. ولي هفت تير هر دوي آنها اسباب بازي بود.

من پشت تختخواب قايم شده بودم. زير تختخواب يك پونز پيدا كردم. آن را بردم و انداختم سر راه دزد. دزد تا آمد دنبال بابام بدود، پونز به پايش فرو رفت. فريادش بلند شد و از درد افتاد زمين.

آن وقت، من و بابام دست و پاي دزد را با طناب بستيم تا صبح او را ببريم و تحويل پليس بدهيم. تا او باشد ديگر دنبال دزدي نرود!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)